هزار کار نکرده، هزار راه نرفته...

دفترچه یادداشتم را گذاشته ام  کنار دستم و برای نمی دانم چندمین بار برنامه هایم را نوشته ام.  از کتاب های نخوانده و طرح های انجام نشده و کارهای نکرده تا آرزوهایی که تا همین الان به دست نیامده اند. یک برنامه ی یکساله. یعنی از همین اسفند تا اسفند سال بعد با خودم قرار گذاشته ام که برنامه هایم را عملی کنم. ولی امان از ذهن پراکنده و اتفاقات غیرقابل پیش بینی. امیدوارم  موعد حساب رسی که رسید، وضعیت طوری نباشد که حالم از خودم به هم بخورد.

ملا لغتیِ حساسِ ایرادگیر!


نیم فاصله ی کیبوردم کار نمی کند. برای من که این قدر نگاه ویرایشی به متون دارم کمی اذیت کننده است این وضعیت. البته شاید بد هم نباشد که مدتی فارغ از "چگونه گفتن"، به "چه گفتن" بیش تر فکر کنم. باشد که رستگار شوم.


یک نفس نوشتن هم چیزی است برای خودش

آدمیزاد تحت هر شرایطی تنهاست. این تنهایی یعنی یک فضای خالی و بزرگ که با هیچ چیزی به طور قطعی پر نمی شود. بعضی ها بلدند طوری در این فضای بزرگ زندگی کنند که تنهایی را کمتر حس کنند. آنها شرایطی را برای خودشان ایجاد می کنند که فضا را کمی قابل تحمل کند. مثلن نقاش می شوند و نقاشی می کشند یا خوشنویس می شوند و خوشنویسی می کنند یا سازی به دست می گیرند یا قلمی بر کاغذ. از این همه آرامبخشی که می شود نام برد، من نوشتن را انتخاب کردم. من که نه. در واقع این نوشتن بود که من را انتخاب کرد و حالا، مدتی که نمی نویسم بدجور حالم بد می شود. در ظاهر همه چیز سر جای خودش است. ولی واقعیت این است که چیزهایی مدام تغییر می کنند. مثل کسی که در جاده رانندگی می کند و باید حواسش باشد که اگر جاده پیچید، او هم بپیچد. اما همین راننده احتیاج دارد گاهی که چشمه ای یا درختی دید، بزند کنار؛ کمی استراحت کند. به مسیر پشت سر نگاه کند و تصمیم بگیرد از کدام مسیر راه را ادامه دهد. نوشتن برای من حکم همان توقف کوتاه مدت کنار برکه ای و زیر درختی است. به این توقف احتیاج دارم. پس می نویسم.